محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

روز دختر مبارک

  دخترم روزت مبارک!!! شرمنده قلب کوچیکتم که این روزها پر از استرسش کردم..مرسی که با دوستات تو مهد برای سلامتی بابایی دعا کردی...     این روز رو به بقیه دوستای محیا گلی تبریک میگم..پرنیا ایرانی، درسا خسروی، صدف خجسته،هستی روشنی،ریحانه بخشی زاده،محیا عظیمی، پانیذ صالحی و آیاتای ذیحق.. و دوستای وبلاگیش ملینا گلی، ریحان عسلی، یاسمین زهرای عزیز،.. بقیه هم اگه از قلم افتادن به بزرگی خودشون ببخشن ...
28 شهريور 1391

محیا و بیمارستان

این هم یه عکس پدر دختری که تو این چند روز دلمونو ریش کردن. خدا برای هیچ مسلمونی نیاره: اینجا هم یه شاخه گل خریدی تا تو بیمارستان بدیش به بابا علی اما نذاشتنت بری بالا. من هم سبد گلت رو به بابایی دادم و شما هم موندی با این یه شاخه گل که به کف کل بیمارستان مالیدیش: اینجا هم خونه عمست که بابایی دوره نقاهتشو میگذرونه و شما با فاطمه بازی میکنی:   ...
26 شهريور 1391

بهبود باباعلی

سلام دوستان خوبم. باباعلی حالش خوبه و ایشاله فردا مرخص میشه. دوستایی که دعا کردند دستشون درد نکنه. راستش دوستان باباعلی بیماری براش پیدا شده بود و یک هفته تمام درگیرمون کرد. خدا رو شکر برداشته شد و دیگه هم اثری ازش نیست.. برای سلامتی کاملش دعا کنین..دوستان اگه بدونین چی کشیدیم.. امروز محیا باباشو با موهای تراشیده و کلی پامسمان میبینه. دعا کنین تو روحیه اش تاثیر بدی نذاره..   ...
26 شهريور 1391

دوره نقاهت

سلام دوستای خوبم. ممنون بابت اظهار لطفتون. بابا علی دوره نقاهتشو خونه عمه مریم میگذرونه. و محیا هم تو خونه خودمون و پیش مادرجونش بوده.. بمیرم برات که چه روزهای سختی رو گذروندی و چطور پایان تعطیلاتت رقم خورد!!! همینجا بابت همه استرسی که بهت دادیم ازت معذرت میخوام دخترم. امیدوارم روزهای خوبی در انتظارت باشه..   دوستان برای سلامتی همه بیماران دعا کنین..
26 شهريور 1391

تبریز

یه ماه قبل بلیط تبریز رزرو کرده بودم و به نظر بقیه کنسلش نکردم و یه روزه رفتم تبریز برای سمینار و برگشتم..( سمانه جون پس الکی نگو چطور همش تو نانو مقام میاری!!! تو این شرایط!!!)   خلاصه هنوز برنگشتم که باباعلی اظهار دلتنگی شدید کرد و عمه اومد دنبالت و مادرجون اینا هم برگشتن شمال..با بغض و البته از ته دل خوشحال از حال باباعلی.. من هم تازه از تبریز رسیدم خونه و وسایلمو جمع کردم و دارم میام پیشتون تا اخر هفته کنار هم باشیم..بعد از مدتها دوری و اضطراب.. خاله جون عسل هم رفته کربلا تا حسابی دعا کنه. بچه هاش شمال تنهان و مادرجون باید میرفت. امیدوارم مثل همیشه تو این شرایط سخت بتونی خوب با من همراهی کنی گلم. دوستت دارم به ب...
26 شهريور 1391

بازگشت

سلام دوستای گلم. امروز محیا پس از یک ماه و نیم به مهد برگشت و خودش و دوستاش شاد شدن. با یه جعبه شیرینی بمناسبت سلامتی باباعلی.  از همه دوستام که به هر طریقی جویای حالمون بودن تشکر میکنم. حال باباعلی هم خوبه خدا رو شکر و هم اکنون در  ICU ویژه خواهرانه بسر میبره .. ما هم مجبوریم بیایم سرکار و دوریشو تحمل کنیم. هر چند محیا دیشب از دو نصفه شب بهونه باباشو میگرفت و من موندم چطور این روزها رو تحمل کنیم.. امیدوارم تو مهد بهت خوش بگذره و روزهای تلخ گذشته رو فراموش کنی گلم.. ...
26 شهريور 1391

از شمال

سلام دوستای گلم. جای همتون خالی تشریف بیارید. هوا بارونی و خنکه. محیا هم نگو که حسابی لوس و ننر شده. فعلا از زندگی پادشاهی ما یه هفته دیگه مونده. کل هفته بعد هم ازین عروسی خفن ها هستیم. عکسه قاطی پاتی و وقت من هم کم. بزودی در این مکان عکس نصب میشود..بووووس . میسس یو سو ماچ!!!
17 شهريور 1391
1